سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به‌ نام خدا
سلام؛


یادم نیست چند سال پیش، ولی کتابی خوندم از خانم زویا پیرزاد باعنوان "عادت می‌کنیم"؛ از اون کتاب‌ها که تا مدت‌ها فکر آدم رو مشغول می‌کنه.
واقعیت اینه که من هرچقدر هم با خودم کلنجار برم نمی‌تونم باور کنم که ما عادت خواهیم کرد. لااقل درمورد من هیچ‌وقت اینطور نبوده و نشده.
شاید ما گاهی چشم بپوشیم، یا انکار کنیم، یا حتی رؤیایی بسازیم که واقعیت رو از چشممون بپوشونه، و به همه اینها دل خوش کنیم، ولی عادت، هرگز!
ما عادت نمی‌کنیم ولی ظرفیتمون، قابلیت کش‌سانی داره و با هر پتکی که بر سرمون فرود میاد، وسیع‌تر می‌شیم.
قاعده اینه که بزرگ شیم ولی خب، عده‌ای هم تو این فرایند خرد میشن؛ به نظرم، اونایی که انکار می‌کنن؛ اونایی که با لجبازی، چشم می‌بندن و نمی‌پذیرن.
و ای کاش به همینجا ختم می‌شد.
و ای کاش خرد می‌شدیم و دور ریخته می‌شدیم و تموم می‌شد و تموم می‌شدیم.
ولی قرار بر اینه که بزرگ شیم؛ خوشبختانه یا متأسفانه.
پس باز و بیشتر داغ می‌بینیم،
و باز و بیشتر کوبیده می‌شیم،
اینقدر که از یه جایی به بعد می‌گیم: "انگار دیگه سِر شدم".
این تسلیم و رضا رو چه با اراده بپذیریم و چه با اکراه،
اول و آخرش رزقمون همینه و گریزی ازش نیست.

نه!
عادت نمی‌کنیم.
ولی از بندگی، گریزی نیست.






تاریخ : جمعه 102/11/6 | 6:33 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.